فواید یاد امام زمان(عج)
یکی از بچه ها گفت: عذر می خوام، من برای اینکه روشن بشم می پرسم. یاد حضرت چه فایده ای داره؟ حالا به فرض من تونستم صبح تا شب به یاد ایشون باشم، چی میشه؟
دوست ام گفت: سوال خوبی کردی، شاید یه علت اینکه ما سعی نمی کنیم زیاد به یاد امام زمان مون باشیم همین ندونستن فایده هاست. دقت کنین، اصلا به یاد بودن یکی از نشانه های دوستی و محبته و هر دوستی به یاد دوست ش هست. لابد برای شما هم اتفاق افتاده که گاهی به دوستی برخورد کردیم، او پس از احوالپرسی گفته اتفاقاً امروز صبح به یاد تو بودم، همین خبری که او به شما می ده و می فهمید به یادتون بوده، شما رو خوشحال می کنه و محبت او رو در دل شما زیاد می کنه. او با این کارش اعلام کرده که واقعاً به شما علاقه داره. ما هم هرچه بیشتر به یاد امام زمان مون باشیم، بیشتر به اون حضرت اظهار ارادت و علاقه کردیم.
نکته ی دیگر اینکه دوستی و محبت دو طرفه س . وقتی شما متوجه شدین دوست تون به یاد شما بوده، شما هم بیشتر به یاد او هستین و گاهی براش دعا می کنین و...
ماهم وقتی زیاد به یاد امام زمان باشیم، متقابلاً اون حضرت هم به یاد ما هستن و دعای خیر حضرت پشت سر ماست.
سومین نکته اینکه یاد امام زمان بهترین کمک برای انتخاب راه صحیح و عمل درست در زندگی ماست. وقتی که با زمینه گناه و کار نادرستی مواجه می شیم اگه همون موقع به یاد امام زمان باشیم و متوجه باشیم که حضرت از حال ما با خبر هستن، این معرفت و این یاد، می تونه بهترین کمک ما در ترک گناه باشه و اون زمانی که با زمینه ی کار خوب و انجام وظیفه ای برخورد می کنیم، یاد اون حضرت بهترین مشوق برای انجام اون کار خوبه و وقتی گرفتاری و سختی به سراغ ما بیاد، ناامید نمی شیم و خودمون رو در بن بست نمی بینیم؛ به ویژه وقتی این جمله ی حضرت یادمون بایدکه در نامه ای به شیخ مفید نوشتن:«... ما بر اخبار و احوال شما آگاهیم و هیچ چیز از اوضاع شما بر ما پوشیده و مخفی نیست.»
صحبت که به اینجا رسید یکی دیگر از بچه ها گفت: با این همه فایده ها یی که در یاد حضرت هست، پس ما خیلی ضرر کردیم که کم به یاد امام زمان مون بودیم. چطور می تونیم این «یاد» رو زیاد کنیم و بیشتر به فکر اون حضرت باشیم؟
مسجد جمکران
وقتی خواندن این قضیه تمام شد یکی از بچه ها گفت: اصلاً این مسجد جمکران کی ساخته شده و چرا می گن امام زمان به اون توجه دارن و اینجا رفت و آمد می کنن؟
اینجا بود که دوستم داستان مسجد جمکران را به طور خلاصه تعریف کرد و چون جلسه طولانی شده بود بقیه ی بحث را به جلسه ی آینده موکول کرد و تنها چند کتاب برای مطالعه ی ماجرای این مسجد که به گفته ی او در اوایل غیبت کبرای امام زمان و به دستور آن حضرت ساخته شده معرفی کرد. من که خیلی مشتاق شده بودم داستان این مسجد و چگونگی ساخته شدن ان را بدانم همان جا با خود عهدکردم تا از جلسه بیرون رفتیم به کتابفروشی ها مراجعه کنم و دست کم یکی از کتابها را بخرم و همین کار را کردم. خوشبختانه با اینکه روز جمعه بود، یکی از کتابفروشی ها باز بود. کتاب مورد نظر را خریدم و تا به خانه رسیدم معطل نکردم و کتاب را باز کردم و شروع کردم به خواندن داستانِ ساخته شدن مسجد جمکران:
«حسن بن مُثله » که فردی درست اندیش، شایسته کردار و شیفته ی خاندان وحی و رسالت بود، از روستایی به نام«جمکران» قامت برافراشت. روستای زادگاه او جمکران ان روز نه شهرت بسیاری داشت و نه آوازه ی بلندی. روستایی ساکت و آرام در دشتی خشک و سوزان و با درختانی از انار سر بر دامنه ی رشته کوهی کم ارتفاع نهاده و به خواب عمیقی فرو رفته بود. آن روز چه کسی می دانست که سرانجام در این دشت خشک و سوزان روزی بنایی پر شکوه و رشار از معنویت و عظمت که چشم هر تماشاگر درست اندیشی را خیره می سازد و قلب هرصاحب دلی را غرق در امید و نوید شادمانی می کند، بر پا می گردد و هر هفته و ماه و سال میلیون ها انسان از نقاط دور و نزدیک به سوی این پایگاه روح پرور و جان بخش، بار سفر می بندند؟
آری، آن روز کسی از امروز مسجد پر شکوه«جمکران» خبر نداشت و جناب «حسن بن مثله» به دیدار امام زمان نائل شد و فرمان ایشان را همراه با نشانه هایی تردید ناپذیر برای ساختن این مسجد برای مردم آورد.
سخن آخر
آری این چنین بود که متوجه شدم امامی دارم زنده، آگاه ، خیرخواه، دلسوزتر از پدر ، مهربان تر از مادر، او هرگز از من غافل نیست. من ودیگران به برکت وجود او از رحمت های الهی بهره می بریم و او واسطه ی رسیدن فیض الهی به ماست. او مرا می بیند، گزارش اعمال ام به او می رسد، برایم دعا می کند و از خداوند برایم طلب مغفرت و رحمت می نماید، گرچه من از دیدن او محروم ام او در گرفتاری ها به فریادم می رسد، در نگرانی ها آرامش ام می بخشد، در غفلت ها متوجه ام می سازد، اگر از او بخواهیم.
او می آید و همه جهل ها،ظلم ها و هرچه مایه ی رنجش انسان هاست را از بین می برد و مانند باغبانی مهربان و دلسوز و کارآمد دنیا را گلستان می کند. پس من باید بیش از پیش در پی شناخت او باشم، او و هدف هایش و آرمان هایش را بیشتر بشناسم. به دیگران بشناسانم و بکوشم آن گونه که او می پسندد زندگی کنم و دیگران را به این مهم دعوت کنم. به همگان بگویم:
آن دوست که برخانه ی دل ها بنشیند
حیف است که بر دامن صحرا بنشیند
آری حیف است او باشد و ما غافل از او و محروم از برکات ظهور او زندگی کنیم. پس من باید از خودم شروع کنم. نکند من با گفتارم، کردارم ، غفلت ام ، جهل و ناآگاهی ام نقشی در این محرومیت بزرگ داشته باشم، باید هر صبح و شام به یاد او باشم و از خداوند استمداد کنم تا مرا شایستگی انس با او مرحمت فرماید و این «عشق» را که حاصل این «گفتگوها» بود همچون سرمایه ای پرورش دهم و زیاد کنم. تا آنجا که بتوانم صادقانه به او بگویم:
هرشب به دل غم زده غوغای تو دارم
نقشی به دل از قامت رعنای تو دارم
غائب ز نظر باشی و در قلب هویدا
از دیده ی دل دیده به بالای تو دارم
نادیده مجسم شده ای در بر چشم ام
آن سان که نظر بر رخ زیبای تو دارم
گر جلوه کنی یا نکنی حکم تو باشد
اما چه کنم میل تماشای تو دارم
ای یوسف زهرا سرِ بازار محبت
با رشته کلافی سر سودای تو دارم
مپسند که نادیده جمال تو بمیرم
این مسئلت از درگه والای تو دارم1
... و این بود
«گفتگویی که به عشق انجامید».
http://reza-safipor.blog.ir
1 - گلزار ثابت ص181 باتلخیص